کد مطلب:30086 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

محمّد بن ابی حُذَیفه












ابوالقاسم محمّد بن ابی حُذَیفة بن عتبه عبشمی، نوه عتبة بن ربیعه[1] (از سران مشركان)[2] و پسر دایی معاویه بود.[3].

پدر او در مكّه اسلام آورد و محمّد، هنگامی كه پدر و مادرش به حبشه مهاجرت كرده بودند، در آن جا به دنیا آمد[4] و پس از شهادت پدرش در دامان عثمان، نشو و نما كرد.[5].

شگفتْ آن كه او به هنگام شورش مردم علیه عثمان، یكی از مخالفان سرسخت عثمان گشت[6] و اهالی مصر را بر علیه او شورانید[7] و ظاهراً در محاصره [ خانه ]عثمان و قتل او هم شركت داشت.[8].

او از یاران امام علی علیه السلام بود[9] و پس از عزل فرماندار مصر، حكومت آن جا را به دست گرفت تا آن كه امام علیه السلام قیس بن سعد را منصوب كرد.[10].

هنگامی كه معاویه بر مصر مسلّط شد، او دستگیر و زندانی شد؛ ولی توانست از زندان بگریزد؛ امّا به دستور معاویه به شهادت رسید.[11].

6702. رجال الكشّی - به نقل از امیر بن علی از امام رضا علیه السلام -:امیر مؤمنان می فرمود:محمّدها تحمّل دیدن معصیت خدای عزّوجل را نداشتند.

[ راوی می گوید:به امام رضا علیه السلام] گفتم:كدام محمّدها؟

فرمود:«محمّد بن ابی بكر، محمّد بن جعفر، محمّد بن ابی حذیفه و محمّد بن امیرالمؤمنین. اما محمّد بن ابی حذیفه، پسر عتبة بن ربیعه و پسر دایی معاویه است».[12].

6703. تاریخ الطبری - به نقل از زُهْری -:همان سال كه عبد اللَّه بن سعد [ حاكم مصر، برای جنگ با رومیان] حركت كرد، محمّد بن ابی بكر و محمّد بن ابی حذیفه نیز [ در سپاه او ] حركت كردند و عیوب عثمان و بدعت ها و مخالفت هایش با روش ابوبكر و عمر را آشكارا بیان می كردند و خون او را حلال می شمردند و می گفتند:عثمان، عبد اللَّه بن سعد را به كار گمارده است؛ همان كه پیامبر خدا خونش را مباح دانسته و قرآن، كفرش را اعلام داشته است. پیامبر خدا كسانی را بیرون رانده و عثمان، آنها را بازگردانده است و یاران پیامبر خدا را كنار گذاشته و سعید بن عاص و عبد اللَّه بن عامر را بر سرِ كار آورده است.

چون این خبر به عبد اللَّه بن سعد رسید، گفت:همراه ما نیایید.

پس، آن دو با گروهی [ از سپاهیانْ ] همراه شدند كه یك مسلمان هم در میان آنها نبود و هنگامی كه با دشمنْ برخورد كردند، آن دو، مسلمانان را از جنگیدنْ باز می داشتند. از آنها درباره این كارشان سؤال شد. گفتند:چگونه همراه كسی بجنگیم كه سزاوار نیست حكمش را بپذیریم؟ عبد اللَّه بن سعد را عثمان، به كار گمارده و عثمان چنین و چنان كرده است.

پس سربازان آن لشكر را در جنگیدن، سست كردند و عیب های عثمان را سخت برملا نمودند.[13].

6704. الغارات - به نقل از علی بن محمّد بن ابی سیف -:چون عمروعاصْ مصر را اشغال كرد، محمّد بن ابی حذیفة بن عتبة بن ربیعة بن عبد شمس، دستگیر شد.

عمرو، محمّد را به سوی معاویة بن ابی سفیان فرستاد كه آن هنگام در فلسطین بود. پس معاویه او را در آن جا به زندان انداخت؛ امّا دیری نپایید كه فرار كرد.

او پسردایی معاویه بود؛ امّا با این حال، معاویه به مردم، چنین نشان داد كه گویا رهایی او از زندان، برایش خوشایند نبوده است. پس به شامیان گفت:چه كسی به دنبالش می رود؟ مردم، چنین پنداشتند كه معاویه دوست دارد او نجات یابد. [ به همین خاطر، اعلام آمادگی نكردند؛ امّا ] مردی از [ قبیله ]خثعم كه نامش عبید اللَّه بن عمرو بن ظلّام و مردی شجاع و از هواداران عثمان بود، گفت:من به دنبال او می روم.

پس با سوارانش رفت تا به حُوّارین[14] رسید. [ محمّد] به غاری در آن جا پناه برده بود. كاروانی آمد و چون چارپایان آنها برای گریز از باران به داخل غار رفتند، او را دیدند و ترسیدند و رَم كردند.

چاروادارانی كه نزدیك غار بودند، گفتند:به خدا سوگند، دور شدن این چارپایان از غار، مهم است و رم كردن آنها، علّتی دارد. پس رفتند و به درون غار نگریستند و او را یافتند. وقتی بیرون می آمدند، عبید اللَّه بن عمرو بن ظلّام به آنان رسید و از آنان درباره او پرسید و مشخّصات او را برایشان گفت. [ چارواداران ]گفتند:آری. هموست كه در غار است.

پس عبید اللَّه آمد و او را بیرون كشید و چون دوست نداشت كه او را به نزد معاویه ببرد، مبادا كه رهایش كند، همان جا گردنش را زد. خداوند متعال، رحمتش كند![15].

6705. رجال الكشّی:محمّد بن ابی حذیفة بن عتبة بن ربیعه، با علی بن ابی طالب و از یاوران و پیروان او بود. او پسردایی معاویه و از نیكان برگزیده مسلمانان بود. چون علی علیه السلام وفات كرد، معاویه دستگیرش كرد و خواست او را بكشد و او را برای مدّتی به زندان انداخت.

سپس روزی معاویه گفت:آیا به دنبال این كم عقل، محمّد بن ابی حذیفه، نفرستیم تا او را توبیخ كنیم و از گم راهی اش باخبرش كنیم و به او فرمان دهیم تا به علی دشنام دهد؟

گفتند:چرا.

پس معاویه به دنبالش فرستاد و او را از زندان، بیرون آوردند. معاویه گفت:ای محمّد بن ابی حذیفه! آیا وقت آن نرسیده كه به گم راهی خود در كمك كردن به علی بن ابی طالب، پی ببری؟...

محمّد گفت:به خدا سوگند، گواهی می دهم كه تو را از جاهلیت تا اسلام با یك خُلق و خو می شناسم و اسلام، ذرّه ای تو را دگرگون نكرده است و نشانه آن هم همین سرزنش من به خاطر محبّتم به علی علیه السلام است.

نیز گواهی می دهم كه با علی، هر روزه دار شب زنده دار مهاجر و انصار، همراه شد و تو را پسران منافقان و آزادشدگان و رهایی یافتگان، همراهی می كنند. تو آنان را در دینشان فریفتی و آنان با تظاهر به فریب خوردن، از دنیای تو سود بردند.

به خدا سوگند، تو می دانی چه كرده ای و آنان نیز می دانند كه چه كرده اند. آنان با اطاعت از تو، خود را در معرض خشم الهی قرار داده اند.

به خدا سوگند، من هماره و تا زمانی كه زنده ام، علی علیه السلام را به خاطر خدا دوست می دارم و تو را به خاطر خدا و پیامبرش دشمن می دارم.

معاویه گفت:من تو را هنوز گم راه می بینم. او را بازگردانید.

پس او را بازگرداندند و در زندان، این آیه را می خواند:«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ؛ [16] خدای من! زندان، از آنچه مرا به سوی آن می خوانند، بهتر است» و در زندان درگذشت.[17].









    1. الطبقات الكبری:84/3، سیر أعلام النبلاء:103/480/3، الاستیعاب:2354/425/3.
    2. سیر أعلام النبلاء:103/480/3، المستدرك علی الصحیحین:247/3.
    3. رجال الكشّی:125/286/1، الغارات:328/1، تاریخ الطبری:106/5، اُسد الغابة:4720/82/5.
    4. الطبقات الكبری:84/3، المعارف:272، تاریخ الإسلام:602/3.
    5. المعارف:272، تاریخ الإسلام:602/3، سیر أعلام النبلاء:103/480/3.
    6. الاستیعاب:2354/426/3، اُسد الغابة:4720/82/5، أنساب الأشراف:163/6.
    7. الطبقات الكبری:84/3، أنساب الأشراف:164/6، تاریخ الطبری:292/4.
    8. اُسد الغابة:82/5 و 4720/83.
    9. رجال الطوسی:821/82، رجال الكشّی:126/286/1.
    10. تاریخ الطبری:546/4، الكامل فی التاریخ:352/2 و 353، اُسد الغابة:4720/83/5.
    11. تاریخ الطبری:106/5، الكامل فی التاریخ:353/2، اُسد الغابة:4720/83/5. در منبع اخیر آمده است:«او در زندان درگذشت».
    12. رجال الكشّی:125/286/1.
    13. تاریخ الطبری:292/4، الكامل فی التاریخ:254/2.
    14. حُوّارین، از روستاهای مشهور حلب و نیز نام قلعه ای در اطراف حمص است. (معجم البلدان:315/2)
    15. الغارات:327/1، تاریخ الطبری:106/5. نیز، ر. ك:الكامل فی التاریخ:353/2.
    16. یوسف، آیه 33.
    17. رجال الكشّی:126/286/1.